عینین

أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ ؟

عینین

أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ ؟

عینین
آخرین مطالب

برگشت ما

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۱۸ ب.ظ

"«عدالت» به معنای این نیست که ما با همه استعدادها با یک شیوه برخورد کنیم؛ نه، استعدادها بالاخره مختلف است. نباید بگذاریم استعدادی ضایع شود و برای پرورش استعدادها باید تدبیر بیاندیشیم. در این تردیدی نیست. اما ملاک باید استعدادها باشد و لاغیر. عدالت این است."

 

آخرین بند آخرین نامه مفتوح جواد اژه ای

 

 

من جواد اژه ای را هیچوقت ندیدم. هیچ رییس سمپادی را ندیدم. یک بار در تابستان سال هشتاد و هشت در مرحله ی کشوری کنگره قرآنی سمپاد* در اردوگاه میرزاکوچک خان رامسر میخواستم رییس سمپاد را ببینم و نمی دانم چه به او بگویم، رییسی که خصیصه جذابش برای ما نوجوان های سمپادی آن بود که می گفتند سابقا مدتی رییس دانشگاه شریف بوده؛ اما او را هم ندیدم. چون آن روزی که آمد من در یک جایی که کَفَش فرش بود گیر کرده بودم و کسی کفش مرا اشتباهی پوشیده بود و نمی توانستم بیرون بیایم! آخرش حتی چند قدمی با پای برهنه روی آسفالت آمدم، اما نشد.

 

من جواد اژه ای را هیچوقت ندیدم. اگر هم می دیدمش نمی دانم باید به او چه می گفتم. آن موقع که راهنمایی** بودم و او رییس سمپاد بود، آن موقع که دبیرستان بودم و او رییس سمپاد نبود، آن موقع که دانشجو بودم و من رییس خودم نبودم... چه باید می گفتم به کسی که همیشه رییس خودش بود؟

 

من جواد اژه ای را هیچوقت ندیدم. اما جواد اژه ای من و هزاران نفر بهتر و مستعدتر و شکفتنی تر از من را دید، کمی کمتر از چهل سال قبل. در جامعه ای که امروزش درگیر جنگی همه جانبه بود، اژه ای فردای جامعه را می دید. برای روح ها و قلب ها و اندیشه هایی که جز با آب حیات علم سیرشدنی نبودند، او ساقی شکر لب و سیمین ساق و پری پیکری بود که دمادم جام می در می داد.

 

امروز صدها دانشمند و محقق ایرانی در سراسر دنیا، از شرق تا غرب عالم، به عظمت نام جواد اژه ای می ایستند و دست بر سینه می گذارند، که جامع مشترکشان فقط علم است و بس. من مخبر صادقی را که میان مردم مختلف، وحدت افکند و آنان را در امر مقدسی متحد کند، پیامبر می نامم. و اویس قرنی هیچوقت محمد مصطفی را ندید...

 

من جواد اژه ای را هیچوقت ندیدم. اما یک بار در سال نود و یک به برخی جوانترهایی که هنوز فکر می کردند در سمپاد هستند ( و شوربختانه در واقع در ممپاد***ی بودند که لاشه ی سمپاد بود، یعنی بدنش بود و روحش نبود) گفتم اگر سمپاد را دوست دارید خوب درس بخوانید و سعی کنید در بزرگسالی، آنگاه که در زندگی تان فرد موفقی شدید، بخشی از این موفقیت را وقف ساختن سمپادی دیگر کنید. همانطور که در سمپاد دست در دست هم می گذاشتیم و سرود می خواندیم (البته من هیچوقت سرود هم نخواندم!)، دوباره دست در دست هم بگذاریم و این بار سرود دیگری بخوانیم. سرودی که جاری شده از چشمه های اتحاد و همبستگی وجود سمپادی مان باشد و کلماتش نمی دانیم چیست؛ زیرا باید آن را بداهه بسراییم، وقتی همه کنار همیم.

 

من جواد اژه ای را هیچوقت ندیدم. تا امروز. بیست و چهارم آبان نود و نه، که جواد اژه ای در غربت مُرد. من امروز خیلی غصه خوردم و گریه کردم. یاد دوازده سال پیش افتادم که یکی دیگر هم در غربت مُرد. یکی که عشقش را از او گرفتند و آن قدر بیتاب شد که دق کرد. کسی هم تسلیتی نگفت. خیلی ها هم نفهمیدند مرده و سال ها بَزَکش می کردند و لباس نو تنش. اما جواد اژه ای همان موقع فهمیده بود و شاید همان موقع...

 

 

"عطار روی بود و سنایی دو چشم او          ما از پی سنایی و عطار آمدیم"

 

 


طلیعه این نوشتار بخشی از بند پایانی نامه ی سرگشاده جواد اژه ای است در واقعه دامن چیدن از سمپاد که توسط این بنده از نظر نشانه گذاری نسبت به متن منتشره در اینجا، ویراسته شده است

مدخل های ستاره دار در متن نیازمند توضیح است. اما در این نوشتار احساس غلبه دارد و مخاطب آن هم خاصه یتیم های سمپادند. پس به ارکان اکتفا می شود. شاید در آینده نوشتاری به تفصیل در این باب به رشته تحریر درآوردم.

شعر از مولوی در تجلیل اسوه های ادب و معرفت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی